بارسلون، اسپانیا، اواخر دهه شصت میلادی. اوخِنیو، جواهرفروش جوانی است که تا سر حد شیفتگی دل‌باختهٔ کونچیتا، خواننده‌ای با استعداد شده است. او آن‌قدر مجذوب اوست که تصمیم می‌گیرد نواختن گیتار را یاد بگیرد تا در اجراهایش او را همراهی کند. اما پیش از آن‌که بتواند در کنار کونچیتا روی صحنه برود، باید بر بزرگ‌ترین ترسش غلبه کند: ترس از اجرا مقابل جمع و ...

در سال 1999، یک زرگر به زادگاهش بازمی‌گردد؛ سفری که خاطرات عشق تابستانی‌اش با یک خیاط 25 سال پیش را زنده می‌کند. با وجود اختلاف سنی میان آن‌ها، او مصمم است داستانشان را از نو بنویسد، اما با بازگشتش، در یافتن آن زن با دشواری روبه‌رو می‌شود و ...

مه، 1987. در حالی که از یک کلوب شبانه باز می‌گشتند و پس از مصرف مواد مخدر، سارا دختر جدیدی که به شهر آمده بود و دوستش ربه، یک عروسک در لباس مراسم عشای ربانی پیدا می‌کنند. از آن لحظه، زندگی‌شان به جهنمی زنده تبدیل می‌شود که ...

دو جوان به اسامی «ویکی» و «کریستینا» برای گذراندن تعطیلات تابستانی نزد یکی از اقوام دور ویکی در شهر بارسلون در کشور اسپانیا می روند و …